اقای یونگی...

البته عادتم شده بود اگر جز مین شی چیزه دیگه ای میگفتم منو اذیت میکرد پس بیخیال
بونگی:این همون اتیه که من اذیتش میکردم چقدر خوشگل شده اون منو نشناخته نه؟ :(کاش نیشد برگشت عقب و از اول ادامه میدادم

ات:خلاصه داداشش اومد و کارامونو کردیم میخواستم برم که اقای مین دستمو گرفت
مین:میشه امشب بمونی
ات:ببخشید نمیفهمم چرا باید بمونم
مین:چون..
ات:همون لحظه یونگی اومد و اونو زد و منو تا دم در همراهی کرد گفت
یونگی:ببخشید ولی به داداشم اصلا نزدیک نشو اون یه متجاوز گره
ات:اوک مرسی و بای...

تو راه خونه بودم و به شوگا فک میکردم خیلی خوشگله(زیادی داری درباره پسرم فک میکنی برو گمشو دیگه میلیون ها ارمی تو صفن:/)

چند ماه میگذره و من دیگه با مین کار نداشتم ولی خب یونگی منو اون تقریبا صمیمی شده بودیم و منم هروز بیشتر عتشقش میشدم
دیدگاه ها (۱)

فیک یونگی

ببخشید

ات ویوصبح بلند شدم رفتم شرکت و بعد از 2 ساعت مین اومد و منو...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۸#

p18ات قدم های مستقیم تندی سمت دفترش برمیداشت، و پدرش پشت سرش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط